مژده مواجی – آلمان
تهران شهریست که خواب ندارد. در هر ساعتی از شبانهروز شلوغی خاص خود را دارد. شهری پیچیده که گنجایش کمِ خیابانها به ترافیک و «بوق» دامن زده است. تهران بدون صدای همهمه و «بوق» خودروها غیرقابلتصور است. بوق، که بهنحوی گوشهای از فرهنگ رانندگی است، هر نوعش مفهومی خاص دارد:
– سلام
– خداحافظ
– راه باز کن
– بزن کنار
– کجا میری؟ (تاکسی)
– بجنب
– دارم میام
– فحش (بوق ممتد)
…
بهدور از بوق و هیاهوی شهر تهران، در پارک جنگلی چیتگر مهمان دیزیخوری جمعی باصفا و صمیمی از آذربایجانیها شدیم. در حالیکه دیزی در دیگی بر روی آتش قلقل میکرد، خانمی خوشصدا سر به آواز دادنِ «رگ خواب» کرد:
آهای خبردار
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار
…
با گذشت پاسی از روز، دیگ دیزی جایگزین دیگ آش دوغ شد. ملاغه در دیگ میچرخید و میچرخید. نوای آواز خانم خوشصدا نیز همراه با تابش نور از لابهلای درختان عبور میکرد و اوج میگرفت:
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار برآشیانم کن نظر
…
اگر تنها «بخشی» از طنین صدای دلنشین زنانهاش و آرامش طبیعت نیز جایگزین صدای بوق و تلاطم شهر میشد، غوغا میکرد!